الان که دارم اینو می نویسم یه دختر دانشجو شدم....
همه چیز در زندگی من دچار تغییر شده.....
عجیبه ...می دونم ولی دیگه عاشق هیشکی نیستم
از امروز می خوام با یه دنیای جدید و خیالی رو به رو شید
دنیای رمان
واقعا لذت بخشه
هفته پیش دقیقا همین موقع ها بود که مرحله دوم المپیاد رو دادم .....
خوب دادم .....امید ته قلبم فلاشر می زنه....و الان تنها کاری که از من بر می یاد اینه که به خدا توکل کنم....
به امید این که خدا عشقم رو بهم برگدونه....
امروز آخرین روز سال 93 است، یک سال و سه ماه از آخرین دیدار ما می گذرد.....
اما .....
سخت ترین روز های عمرم بود.....
دلتنگی سخت ترین درد دنیاست.....
غیر قابل وصف.....
و من هنوز چشم به راهم....