هم قافیه با مهتاب...

دست بردار از این در وطن خویش غریب..

هم قافیه با مهتاب...

نگاه
هم قافیه با مهتاب... دست بردار از این در وطن خویش غریب..

می خواستم یک روز همه ی نوشته هایم را بدهم دستت...

بیاورمت توی کافه ای چیزی

بدهم بخوانی شان...

بگذریم که هیچ وقت نشد، بگذریم که هیچ وقت نیامدی...



تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۰۶ | 23:29 | نویسنده : نگاه |

مرگ است چاره پیله را...



تاريخ : جمعه ۱۳۹۸/۰۳/۱۷ | 22:9 | نویسنده : نگاه |

چه سرنوشت غم انگیزی..

که کرم کوچک ابریشم..

تمام عمر قفس می ساخت..

ولی..

به فکر پریدن بود...



تاريخ : شنبه ۱۳۹۸/۰۳/۰۴ | 23:13 | نویسنده : نگاه |

عشق کلمه ی کوچکی بود..

برای دوست داشتنت..

من عادت کرده بودم به اینکه دوستت داشته باشم..

اما این روزها باید یاد بگیرم دیگر نخواهمت..

دوست داشتنت حرام است...

خیلی..

باور داشت که میتوانم..

حتما می شود مگر نه؟



تاريخ : شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ | 19:42 | نویسنده : نگاه |

یارب الحسین

در مرحله‌ی سختی از زندگی‌ام قرار دارم، دل کندن قلب آدم را درد می‌آورد..همیشه همینطور بوده است..

باید از تو دل بکنم..

میدانم...



تاريخ : شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۴ | 19:36 | نویسنده : نگاه |

...

یا نور

اینجا را بعد از کلی وقت پیدا کردم..سه شنبه سر کلاس روش تحقیق کیفی، اینقدر خوابم می اومد که کامپیوتر جلومو روشن‌کردم و سراغ اینجا اومدم..

 

از سال نود و یک  اینجا متولد شد...یعنی نزدیک هفت سال پیش..

پرِ خاطره ست..

از روزهایی که نوجوان و کودک بودم حتی..

تا الان..

که سال سوم دانشگاهم..

حرف زیاده واسه نوشتن..

اما..

یاعلی مدد.

 



تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۲۲ | 0:20 | نویسنده : نگاه |

داد بزنم که دوست دارم باورت میشه؟



تاريخ : جمعه ۱۳۹۵/۰۷/۳۰ | 22:20 | نویسنده : نگاه |

دلم برایت تنگ شده بود... وبلاگ کوچک مهربان همیشگی ام....

تاريخ : دوشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۸ | 23:55 | نویسنده : نگاه |

 . . . یا الله . . .

لحظه ی دیدار نزدیک است...

باز من دیوانه ام...مستم...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

فقط چهارده روز دیگه.....به تعداد اون نقطه ها....

اضظراب عجیبیه...خیلی عجیب...



تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۷ | 21:22 | نویسنده : نگاه |

تولد نوشت!!!!!!!!

. . . یا اله العالمین . . .

مرگ است چاره پیله را...

اگر که عاشق هم باشند...

دو کرم بی نوای ابریشم...

 

پ.ن:اقتباس از وبلاگ شاپرک های تب زده....

پ.ن:درد هم اگر باشد...

تو اگر نباشی....



تاريخ : شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۶ | 13:56 | نویسنده : نگاه |

من از بیهوده بودن های بی انکار می گریم...

من از دوری و از تنهایی بســـیار می گریم..

تو تنهایی و من غمگین..من از خویش و تو از مردم

من از این وضع درد آلود پر تکرار می گریم..

زمین خیس است..مـــــــمکن نیست!

و من از خشکی این عرض بی مقدار میگریم..

میان بیت ها خالی است جایت در کنار من..

پر از دلتنکی و با پیکری تبدار می گریم...

در این یک مدت کوتاه از هم دور تر گشتیم..

من از این فاصله با بی وفایی زار...می گریم..

و میگویند عاشق ها..که باران میزند بی شک..

و من زین برف و زین بهمن..به چشمی تار می گریم..

خدا باماست..بی تردید و من در فکر دیدارت..

مرا فرصت ب دیدن نیست..بس سرشار می گریم..

غمی پنهان میان بیت ها شیون کند بیتاب

من از بی تابی این غم در این آوار می گریم..

و جایت در میان بیت هایم بیگمان خالی است..

و من در باب این احساس پر آزار می گریم...

 

 

 

 

خیلی خوبه یکی واسم آدم غزل بگه...اونم غزل به اون خوشگلی....ریحانه جوووووووونم:)



تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۷ | 7:54 | نویسنده : نگاه |

مرا به هیچ بدادی...

 . . . یا من اظهر الجمیل . .

یک..:چند وقت است از نوشتن برایت می ترسم با اینکه اشتیاقی عجیب

هی مرا سمت این وبلاگ

همدرد می کشد تا برایت بنویسم...امروز اما احتمالا خیلی شجاع شده ام...

 

دو..:یاد آن روزی افتاده ام که با بی رحمی تمام خاطره ات پاره کردم

و در سطل آشغال مدرسه

ریختم....بعد هم با ادعای سرخوشی تمام رفتم سرکلاس آمار بنشینم....

معلم آمار برگه های امتحانمان را آورد...شده بودم ۵/۱۴ از ۱۵.....و کلی گریه کردم......

به بهانه نیم نمره.........در حالی که خودم از این بهانه ی مسخره خنده ام گرفت..و خوب می دانستم

علتش همان کاغذ پاره های توی سطل آشغال مدرسه بود....

 

سه..:آن روزی که کاملا ناگهانی سر کلاس زبان گریه ام گرفت...ب

اران با تمام قدرتش به شیشه می کوبید..

تنهایی توی حیاط مدرسه آمدم و به کاغذ پاره ها خیره شدم.....

 

چهار..:یاد آن روزی خیلی وقت ها پیش افتادم که برایم گفتی که دوستم داری...

هر اتفاقی هم که بیفتد....هر طوری هم که بشود.....

و بعد یاد آن روزی افتادم که گفتی اشتباه کردی....به همین راحتی..و رفتی....

 

پنج..:برف می بارد...و یادم می افتد ۱۱ روز دیگر تولد من است..

و فکر می کنم که در صورت فلکی

ماه ها مرداد و بهمن رو در روی هم هستند...

و اگر من بهمنی نمی شدم یا تو مردادی احتمالا

حالا اینقدر بی خبر از حال هم رو به روی هم نبودیم....

 

شش..:یاد پنجشنیه ی سال ۹۱ می افتم....به گمانم ۲۶ بهمن....به طرزی  باور نکردی تو در ایمیلت

بودی و من سر کلاس داشتم با تو چت می کردم....در حالی که معلم خوش خیال و عزیزم

فکر می کرد من در حال در آوردن مطالب علمی هستم.....و من چه ذوقی داشتم...

 

هفت...:برایت آن روز شعر خواندم و خیلی خواهرانه گفتی هر چیزی  که تو بگویی قشنگ است...

و من فکر کردم هیچ کس تا به حال اینقدر قشنگ از من تعریف نکرده بود....

 

هشت..:لا به لای دو ردیف کتابخانه نشسته ام و اشک می ریزم....اگر تو نرفته بودی....

محکم جلوی دهنم را گرفته ام که صدایم در نیاید.....از این مظلومانه اشک ریختن خودم

خنده ام می گیرد ...اگر تو نرفته بودی.....

 

نه..:چند وقت است یک غزل کامل نگفته ام...تا میایم شعر بگویم گریه ام می گیرد...

یاد تو می افتم........تقصیر من نیست......باور کن....

 

ده..:بگذار در آغوش تو آرام بمیرم../دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این...

جدیدا شعرهایی می خوانم که جان می دهد برای تو فرستادن....حیف که نیستی...

و من.......

 

 

 

پ.ن:من خوبم....باور کن...تنها کمی غم توی چشم هایم...و بغض توی صدایم به من اضافه شده.....

 

پ.ن:می ترسم از سقوط غزلواره ام و بعد....

 



تاريخ : سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ | 14:9 | نویسنده : نگاه |

نفسم گرفته زین جا....

 


 . . . یا مهــــــــدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) . . .

 

 

 

لحن محبوبه و ته لهجه ی مریم دارد

نرگسی مست از آرایش شبنم دارد

باغ باران زده ی غرق بهارم امشب

گوشه ی خنده ی لبهاش کمی غم دارد

 

پ.ن:به زهرای من....قول دادم که خوب باشم...واگرنه.....حالا که نیستی...ساعت .4:49



 



تاريخ : شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۵ | 17:8 | نویسنده : نگاه |

من گریه می کنم که تو دلداری ام دهی...

. . . یا سریع الرضا . . .

حالا 4 روز است که نیستی...بی تو قم رفتم..جمکران رفتم...

بی آنکه دعای خیرت بدرقه راهم باشد....

بی اندازه برایت دعا کردم...بغض کردم......

آرزو کردم آنقدر مشهد خوش بگذرد...که آرزو کنی خاطره اش

برایت ماندگار...ماندگار بماند........

فاطمه ی من.....؟؟

روز های بدی رفتی اما...

روزهای سختی که نفسم را در سینه ام حبس کرده بود...و برایم نفس کشیدن...

سخت شده بود........

حالا هم من  نمی توانم نفس بکشم....

صدایت و حرف هایت رو به روی  گنبد جمکران....

توی سرم مانده بود..و می پیچید...

باد توی صورتم می وزید.....

سرما در رگ هایم......................

و دلم برایت تنگ شده...حالا ساعت چهار و نیم بعد از ظهر......

توی سایت مدرسه...تنها......

صدایم از بس بغض کردم و بی صدا اشک ریختم گرفته..

همه  را به فریاد زدن در تئاتر نسبت دادم.....

و خودم را راضی کردم....!

و به هیچ کس نگفتم که اندازه ی دنیا برایت دلتنگم....

4 روز....برای کسی که تمام دنیایش شدی..چیز کمی نیست....

دلم برایت تنگ شده...

خیلی تنگ.....خیلی خیلی تنگ........

دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است

دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است

مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی است

 

 

پ.ن:تو را چون عطر گل های دوست دارم....

پ.ن:من گریه می کنم که تو دلداری ام دهی...

جز این تمام غصه ی من اشک چشم توست...

نگاه

92/11/5

 

 

 

 



تاريخ : شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۵ | 17:5 | نویسنده : نگاه |

. . یا نور المستوحشین فی الظلم . . .

1.همین عادت با تو بودن یه روز...اگه بی تو باشم منو می کشه............

2.بی تو اگرچه خسته و غمگین و بی فروغ...ای کاش راست باشد و این نیز بگذرد.....

3.من بی تو هیچم...

 



تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۳ | 10:57 | نویسنده : نگاه |

خدایی را ستایش می کنم که...

 

یا رحمت العالمین....

 

الحمدالله الذی جعلنا .....

۱.ما را مسلمان قرار داد و سرورمان حضرت خاتم انبیا شد...

۲.ما را شیعه امام علی (ع) قرار داد و عشق خاندانش را در رگ هایمان دواند....

۳.ما را ایرانی قرار داد تا در کشوری زندگی کنیم که شن کویرش هم لشکر خدا ست...

۴.ما را انقلابی کرد و  نهال عشق امام خمینی (ره) را در وجودمان کاشت...

۵.فرزندش  امام سید علی خامنه ای را (مدظله العالی) را سرور و رهبر ما قرار داد...

۶.برای ما فتنه ۸۸ را قرار داد تا نامرد ها را خوب بشناسیم و گول ظاهر آدم ها را نخوریم..

۷.برای ما ۹ دی را قرار داد تا آنهایی که ۲۲ بهمن به دنیا نبودند یوم الله را ببینند.

۸.مجالس عزاداری و شادی اهل بیت را اطرافمان قرار داد...تا اگر روزی حتی حوصله هم نداشتیم...

صدایش را خوب بشنویم و دلگرم بشویم......که محکم توی سر شیطان بزنیم و از جایمان بلند شویم

۹.بین تمام خوانندگانی که دم از عشق می زنند برای ما مثل حامد زمانی را قرار داد...

۱۰.برایمان  صدا و سیمای جمهوری اسلامی را قرار داد...تا حتی اگر گاهی اوقات از دستش حرص

می خوریم...برایمان روز ولادت رسول مولودی بگذارد و ما عشق کنیم...

۱۱.برایمان شاعرانی مثل سیار را قرار داد تا برای حامد زمانی برای کشورمان ترانه بسازند...

۱۲.برایمان آمریکا را قرار داد تا بفهیم دنیا چه موجودات رذل و پستی دارد....و اینکه ذات بد بعضی

چیز ها هیچ وقت هیچ چیز عوض نمی شود.حتی اگر رئیس جمهورمان به اوباما بگوید:have a nice day

و ما حرص بخوریم....

13.خدا را شکر برایمان این غیرت ایرانگری را قرار داد......الحمدالله...نسل ما تن به ذلت نمی دهد...

حتی اگر حالا رویمان حساب نکنید...

14.خدا را شکر یک روز چهاردمین معصوممان خواهد آمد...جهان پر از عدل و داد خواهد کرد....

 

 

 

 

 

پ.ن:آقای رو حانی لطفا حواستان جمع باشد...حالا اگر امروز هم رفتید و یک توافق نامه ای امضا

کردید ..حواستان باشد که دشمن هیچ وقت دوست نمی شود....

حواستان را خوب جمع کنید...ما نسل چهارم انقلاب وقتش هم که برسد اگر لازم شد

رو در روی شما..از عزت و شرفمان دفاع می کنیم....و پشت رهبرمان می ایستیم...

نحن صامدون حتی آخرین نفس.....

 

 

 



تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ | 10:8 | نویسنده : نگاه |

  . . . یا ابا الفضل (علیه السلام) . . .

هوای سرد و سنگی سخت دل تنگ..

من و رویای رنگی..سخت دل تنگ..

تو را بین غزل هایم ندیدم...

دوبیت زرد و زنگی..سخت دل تنگ...

 

پ.ن:اولین دوبیتی عمرم...

 

 

پ.ن:خواهرم....فاطمه...



ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ | 21:26 | نویسنده : نگاه |

بی علت نیست..میدانم...

 . . . یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) . . .

یک..:سرم درد می کند...هوا خیلی سرد است...تلویزیون را روشن می کند...حرم شما را نشان می دهد آقا...

دو..:دلم صدای عجیبی دارد...

انگار بار شانه های خراسان در عزایت روی قلبم سنگینی می کند...

نگران شهر مشهدم....از غصه اگر شیرازه اش از هم بپاشد..حق دارد..

سه..:تو فکر کن مثلا...شش ملیون هم زمان گریه کنند...و تو زمین زیر پایشان باشی...

چه می ماند از تو...؟

چهار..:سرور من...غم روی شهر می پاشد روز های آخر صفر....

انگار درد از رگ های شیعیانت کم کم رسوخ می کند و تمام بدنشان را می گیرد...

این از همان درد کشیدن های شیرین است...

پنج..:هوای شما در تمام قلب و دلم می پیچیده....من بغض های مبهمی دارم آقا این روزها...

شش..:خواهرتان...قم....

هفت...:من دوستتان دارم مولا.....بیایید و دست بر سرم بکشید...

هشت..:می دانم این چهل روز...

اگر پایانش شب شهادت شما شد...بی علت نیست...

محتاج معجزه ام مولا.....

این چهل روز اگر...

شما مرحمتی کنید...

آقای من....جز این کاری از من بر نمی آمد....

 



تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ | 21:13 | نویسنده : نگاه |

۹ دی یوم الله به معنی واقعی کلمه است....

امام خامنه ای(مدظله العالی)

 

 

 

 

 

 

پ.ن:نه دی عمق بصیرت و باور های دینی ملتمان بود...



تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۰۸ | 20:41 | نویسنده : نگاه |

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تورا کاش که من می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید!

و تکان دادن دستت که " مهم نیست زیاد"

چه کسی باور کرد؟

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد...

 

 

 

 

 

 

پ.ن:........

 

پ.ن:بخوان بانو....دردنامه هایم را خوب بخوان....



تاريخ : شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۰۷ | 11:49 | نویسنده : نگاه |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.